- خوش نفس (خوَشْ / خُشْ نَ)
خوش طینت. پاک طینت. خیرخواه عموم مردم. مقابل بدنفس. (ناظم الاطباء) (یادداشت مؤلف)
معنی خوش نفس - جستجوی لغت در جدول جو
- خوش نفس (خوَشْ / خُشْ نَ فَ)
آنکه نفس او خوش آیند وخوشبوی بود. (یادداشت مؤلف). مبارک دم:
از عباد ملک العرش نکوکارترین
خوشخویی خوش سخنی خوش نفسی خوش حسبی.
منوچهری.
تا خوش نفسی بدست نارم
بی پای بسر دویده خواهم.
خاقانی.
چون گشت صبا خوش نفس از مشک و می صبح
خوش کن نفس از مشک و می انگار صبائی.
خاقانی.
ما گرچه بنطق طوطی خوش نفسیم
بر شکر گفته های سعدی مگسیم.
مجد همگر.
بخندید کای بلبل خوش نفس
تو از گفت خود مانده ای در قفس.
سعدی.
ساقیان سیم ساق و شاهدان شوخ چشم
عاشقان خوش نفس جان پروران خوش نشین.
؟ (از ترجمه محاسن اصفهان).
مجلس بزم عیش را غالیۀ مراد نیست
ای دم صبح خوش نفس نافۀ زلف یار کو.
حافظ
از عباد ملک العرش نکوکارترین
خوشخویی خوش سخنی خوش نفسی خوش حسبی.
منوچهری.
تا خوش نفسی بدست نارم
بی پای بسر دویده خواهم.
خاقانی.
چون گشت صبا خوش نفس از مشک و می صبح
خوش کن نفس از مشک و می انگار صبائی.
خاقانی.
ما گرچه بنطق طوطی خوش نفسیم
بر شکر گفته های سعدی مگسیم.
مجد همگر.
بخندید کای بلبل خوش نفس
تو از گفت خود مانده ای در قفس.
سعدی.
ساقیان سیم ساق و شاهدان شوخ چشم
عاشقان خوش نفس جان پروران خوش نشین.
؟ (از ترجمه محاسن اصفهان).
مجلس بزم عیش را غالیۀ مراد نیست
ای دم صبح خوش نفس نافۀ زلف یار کو.
حافظ
- خوش نفس
نیکخواه پاک طینت خیر خواه
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
خوش آواز، دارای آواز و صدای خوشایند و دلنشین
خوش خوٰان، خوش لحن، خوش الحان، خوش گو، خوش سرا، عالی آوازه
خوش خوٰان، خوش لحن، خوش الحان، خوش گو، خوش سرا، عالی آوازه
ویژگی کسی که میان مردم به نیک نامی و درست کاری معروف شده باشد، نیک نام
ویژگی قالی یا پارچه ای که نقش و نگار و رنگ آمیزی زیبا دارد، کنایه از دارای شانس خوب در بازی ورق
(خوَشْ / خُشْ نَ فَ)
لغت نامه دهخدا
حالت و صفت خوش نفس. خوشبویی:
تا چو مجمر نفسی دامن جانان گیریم
جان نهادیم بر آتش ز پی خوش نفسی.
حافظ
تا چو مجمر نفسی دامن جانان گیریم
جان نهادیم بر آتش ز پی خوش نفسی.
حافظ
